سه شنبه، 18 بهمن 1390کريم ساعی : بنيانگذار پارک ساعی و درختان خيابان وليعصر تهران![]() آنهايي كه در دانشكده منابع طبيعي دانشگاه تهران تحصيل كرده اند، در محوطه سرسبز دانشكده مزار مردي را مي شناسند كه پايه گذار جنگلداري علمي در ايران است. «مهندس كريم ساعي» كه روزگاري در دانشكده كشاورزي تحصيل مي كرد، حالا در پناه سايه درختان كهنسال دانشكده آرميده است. مردي كه اولين مدير جنگلباني كشور بود و براي اولين بار آماري از مساحت جنگلهاي كل كشور را تهيه كرد. يادگارهاي زنده اش هنوز وجود دارند : پارك ساعي و درختان تناور خيابان پهلوی تهران به ابتكار و طراحي او ايجاد شدند. ساعي در سال ۱۲۸۹ در مشهد متولد شد. تحصیلات دانشگاهی خود را در مدرسۀ عالی (دانشکده) فلاحت دانشگاه تهران (واقع در كرج) گذراند و در سال ۱۳۱۰ با درجۀ مهندسی فارغالتحصیل شد. با قبولي در چهارمين دوره اعزام محصلان به خارج از كشور براي مدت دو سال به مونپلیه در انستیتو اگرونومیک فرانسه رفت و با درجه ممتاز فارغ التحصيل شد. موفقيت هاي تحصيلي او باعث شد تا مجله علمی تخصصی در فرانسه، او را به عنوان یکی از چهرههای شاخص علم جنگل در آن سالها معرفی كند. پس از آن فوق ليسانس خود در رشته آمار جنگل را در سال ۱۳۱۶ ازدانشگاه بركلي كاليفرنيا گرفت و به كشور بازگشت. وقتي در ۱۳۱۷ «دايره جنگل» به عنوان اولين نهاد مديريت جنگل ها در كشور راه اندازي شد، ساعي تصدي آن را برعهده گرفت و بر اثر اقدامات او يك سال بعد اين نهاد كوچك به «اداره جنگلباني» و بعدها به «اداره كل جنگلها» ارتقاء يافت. در همان سالها او و همكارانش قوانين و مقررات جنگل را تدوين كردند و به تصويب مجلس آن زمان رساندند. اما رياست او بر اين اداره كل دوام چنداني نداشت و برخي از سودجويان كه قوانين و مقررات جنگل منافع اقتصادي شان را به خطر انداخته بود، با استفاده از نفوذ برخي افراد پرونده شكايتي از ساعي را به ديوان كيفري بردند و او را از كار بركنار كردند. با اين حال ساعي خانه نشين نشد و پيشنهاد كرد تا در دانشكده منابع طبيعي دانشگاه تهران رشته جنگل ايجاد شود و خود نيز به عنوان استاد در اين دانشكده مشغول به كار شد. ساعي موفق شد تا در سال ۱۳۲۵ براي اولين بار مساحتي از جنگل هاي ايران را تخمين بزند. پس از آن در سال ۱۳۲۷ جلد اول و در سال ۱۳۲۹ جلد دوم کتاب «جنگل شناسی» را منتشر کرد که با نشر این کتاب اساس اطلاعات علمی جنگلبانان کشور پی ریزی شد. با تأسیس بنگاه جنگلها در سال ۱۳۲۸ او با سمت رئیس هیأت مدیره و مدیر عامل این بنگاه، مشغول فعالیت شد. در پانزدهم آذرماه ۱۳۲۸ نشریۀ مخصوص کارکنان بنگاه جنگلها را با عنوان خبرنامۀ بنگاه جنگلها منتشر کرد که اولین نشریۀ ایرانی در زمینۀ منابع طبیعی بود. این نشریه پس از سالیان دراز هنوز هم با نام فصلنامه جنگل و مرتع به حیات خود ادامه داده است. مسئوليت هاي ساعي باعث شده بود تا او دائماً براي تحقيق و پژوهش در سفر باشد و در يكي از همين سفرها نيز از دنيا رفت. وفات او در چهارم دی ماه ۱۳۳۱ هنگام بازگشت از شیراز به تهران و بر اثر سانحۀ سقوط هواپیما اتفاق افتاد. گويي خود مي دانست كه به دليل سفرهاي پي در پي عمري كوتاه دارد و در۴۲ سالگي وصيت كرده بود تا او را در دانشکدۀ منابع طبیعی دانشگاه تهران به خاک بسپارند. مرگ زود هنگام مهندس کریم ساعی باعث تأسف فراوان همکاران، شاگردان و مجامع علمی کشور شد و ضايعه درگذشتش در مطبوعات و محافل کشورهای دیگر نیز بازتاب داشت... منبع جمعه، 23 دی 1390درگذشت صاحب چای احمد و بنیان گذار بیمارستان افشار دزفول : احمد افشار![]() در خبری که به قلم فرید انصاری دزفولی در سایت انقلاب اسلامی درج شده است، آمده است: چهارشنبه 21 دی حاج احمد افشار صاحب چای احمد که یکی از نادر خیرین ایرانی اهل دزفول است در لندن درگذشت. کمتر ایرانی یافت می شود که اسم چای احمد را نشینده باشد. در منزل اکثر ایرانی ها چای احمد یافت می شود بدون آنکه بدانند صاحب آن کیست، اما در بین دزفولی ها و بسیاری از ایرانیان معروفیت ایشان نه بخاطر چایش که بخاطر انجام کارهای بشردوستانه اش بود. هیچ دزفولی نیست که از بیمارستان افشار که او بنیادش نهاده بود بهره مند نشده باشد. زمانی که در شهر دزفول تنها یک شیرو خورشید(هلال احمر) با حداقل امکاناتی که عمدتاً جوابگوی نیازهای درمانی بهداشتی شهر بزرگی چون دزفول و اطرافش نبود، وجود داشت، او اقدام به تاسیس اولین بیمارستان مجهز در این شهر کرد. بعلاوه یادآوری می شود که بیمارستان جندی شاپور در دوران شاه قبلی در اهواز توسط خاندان افشار مرمت شد و مبدل به آن بیمارستان معروف جندی شاپور گشت که افتخار خوزستان و ایران گردید. قبل از آن بیمارستان جندی شاپور در اهواز علیرغم سابقه تاریخی اش یک بیمارستان کوچکی با امکانات محدود بود. و در ضمن بیمارستان شماره ۲ جندی شاپور در منطقه گلستان اهواز با یاری حاج احمد افشار و خانواده اش پی ریزی و ساخته شد. در اهواز و دزفول هیچ نیازمندی به در خانه آنان نرفت که نا امید برگردد. به بسیاری از محصلین ندار پول می داد تا به ادامه تحصیل بپردازند. در ایام عید نوروز برای اکثر محصلین غیر مرفه مدارس لباس نو تدارک می دید و بین آنان بخش می کرد. حاج احمد فشار و خانواده اش خدمات عدیده ای به نوع بشر کرده اند. آن مرحوم تنها بنیانگذار بیمارستانی در دزفول و اهواز نبوده است. ساخت بیمارستانها، مدارس، موسسات خیریه در ایران و سایر کشورهای دنیا مثل هندوستان، سریلانکا، چچن و ....... اعمالی هستند که باعث شده اند آنان بتوانند در قلوب بسیاری از مردم جهان جای بگیرند و آنان را شاد کنند. اولین بار که او را دیدم مهربانیش را با تمام وجودم احساس کردم و زیبائی واقعی نیکی را در صورتش یافتم. او اصلی ترین امدادگر انجمن حمایت از معلولین ایرانی بود. وقتی یکی از تلویزون های ایرانی با من تماس گرفته بود تا از او مستندی بسازد این پیام را به ایشان رساندم در پاسخ گفت: «حاضرم بشرطی که فیلمم را بعد از مرگم نشان دهند.» روزی برایم می گفت : «آقای انصاری بچه بودم دوست داشتم پزشک شوم تا به مردم کمک کنم. دست روزگار مرا به بازار کشاند، ولی بخود گفتم اگر از طریق پزشکی نتوانسته ام به مردم یاری رسانم، حال از این طریق می توانم به آنان کمک رسانم.» مردان خدایی چون احمد افشار هرگز نمی میرند. منبع
ارسال شده توسط salek
در چنين کنند بزرگان
در
15:18
| نظر ها (3)
| دنبالک ها (0)
| بیشترین خروج ها (0)
چهارشنبه، 17 فروردین 1390سلف سرويس زندگی![]() داستانی است درمورد اولين ديدار "امت فاكس"، نويسنده و فيلسوف ايرلندی ، از آمريكا، هنگامی كه برای نخستين بار به رستوران سلف سرويس رفت. وی كه تا آن زمان هرگز به چنين رستورانی نرفته بود، در گوشه ای به انتظار نشست، با اين نيت كه از او پذيرايی شود. اما هرچه لحظات بيشتری سپری ميشد، ناشكيبايی او از اينكه ميديد پيشخدمتها كوچكترين توجهی به او ندارند، شدت گرفت.از همه بدتر اينكه مشاهده ميكرد كسانی كه پس از او وارد شده بودند، در مقابل بشقابهای پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند. وی با ناراحتی به مردی كه بر سر ميز مجاور نشسته بود، نزديك شد و گفت: من حدود بيست دقيقه است كه در ايجا نشسته ام بدون آنكه كسی كوچكترين توجهی به من نشان دهد. حالا ميبينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد، با بشقابی پر از غذا در مقابل من، اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايی ميشوند؟ مرد با تعجب گفت: اينجا سلف سرويس است، سپس به قسمت انتهايی رستوران، جايی كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد به آنجا برويد، يك سينی برداريد هر چه ميخواهيد انتخاب كنيد، پول آنرا بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آنرا ميل كنيد! امت فاكس كه قدری احساس حماقت ميكرد، دستورات مرد را پی گرفت، اما وقتی غذا را روی ميز گذاشت، ناگهان به ذهنش رسيد كه زندگی هم در حكم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها، فرصتها، موقعيتها، شاديها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد، درحالی كه اغلب ما بی حركت به صندلی خود چسبيده ايم و آنچنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ايم از اينكه چرا او سهم بيشتری دارد كه هرگز به ذهنمان نميرسد خيلی ساده از جای خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايی فراهم است، سپس آنچه ميخواهيم برگزينيم. وقتی زندگی چيز زيادی به شما نميدهد، به دليل آنست كه شما هم چيز زيادی از او نخواستهايد از کتاب: شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید/مسعود لعلی
ارسال شده توسط salek
در چنين کنند بزرگان
در
17:37
| نظر ها (0)
| دنبالک ها (0)
| بیشترین خروج ها (0)
پنج شنبه، 21 بهمن 1389چنين کنند بزرگان (4) -پسری که هاروارد به او اهمیت نداد![]() خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته حضور در کمبریج هم نیستند مرد به آرامی گفت : «مایل هستیم رییس را ببینیم .» منشی با بی حوصلگی گفت:« ایشان تمام روز گرفتارند» خانم جواب داد : «ما منتظر خواهیم شد» اما این طور نشد. منشی به تنگ آمد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود، هرچند که این کار نامطبوعی بود که همواره از آن اکراه داشت. وی به رییس گفت: شاید اگر چند دقیقه ای آنان راببینید، بروند! رییس با اوقات تلخی آهی کشید و سرتکان داد. معلوم بود شخصی با اهمیت او وقت بودن با آنها را نداشت به علاوه از اینکه لباسی کتان و راه راه وکت وشلواری خانه دوز دفترش را به هم بریزد،خوشش نمی آمد. رییس با قیافه ای عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوی آن دو رفت. خانم به او گفت: ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود اماحدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او دردانشگاه بنا کنیم. رییس تحت تاثیر قرار نگرفته بود اما یکه خورده بود. با غیظ گفت خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم اگر این کار را بکنیم ، اینجا مثل قبرستان می شود. خانم به سرعت توضیح داد: آه ، نه نمی خواهیم مجسمه بسازیم فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم! »رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت«: یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است! خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم ؟ شوهرش سر تکان داد. قیافه رییس دستخوش سر درگمی و حیرت بود. آقا و خانم "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی پالوآلتو در ایالت کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که نام آنها رابرخود دارد. دانشگاه استنفورد، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد...
ارسال شده توسط salek
در چنين کنند بزرگان
در
06:16
| نظر ها (0)
| دنبالک ها (0)
| بیشترین خروج ها (0)
چهارشنبه، 20 بهمن 1389چنين کنند بزرگان (3)![]() روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد . او پرسید : آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد ، آفریده است ؟ دانشجویی شجاعانه پاسخ داد : بله . استاد پرسید : هر چیزی را ؟ پاسخ دانشجو این بود : بله هر چیزی را . استاد گفت : در این حالت ، خداوند شر را آفریده است . درست است ؟ زیرا شر وجود دارد. برای این سوال ، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند . استاد از این فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان و اعتقاد فقط یک افسانه است . ناگهان ، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت : استاد ، ممکن است که از شما یک سوال بپرسم؟ استاد پاسخ داد : البته . دانشجو پرسید : آیا سرما وجود دارد ؟ استاد پاسخ داد : البته ، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید ؟ دانشجو پاسخ داد : البته آقا ، اما سرما وجود ندارد . طبق مطالعات علم فیزیک ، سرما عدم تمام و کمال گرماست . و شئی را تنها در صورتی میتوان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد . و این گرمای یک شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد. بدون گرما ، اشیاء بی حرکت هستند ، قابلیت واکنش ندارند . پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم . دانشجو ادامه داد : و تاریکی ؟ استاد پاسخ داد : تاریکی وجود دارد . دانشجو گفت : شما باز هم در اشتباه هستید ، استاد. تاریکی فقدان کامل نور است . شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید ، اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید.منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور ، نور می تواند تجزیه شود . تاریکی لفظی است که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم . و سرانجام دانشجو پرسید : و شر ، استاد؟، آیا شر وجود دارد ؟ خداوند شر را نیافریده است . شر فقدان خدا در قلب افراد است ، شر فقدان عشق ، انسانیت و ایمان است .عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند . آنها وجود دارند . فقدان آنها منجر به شر می شود . و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند . نام این دانشجو آلبرت انیشتین بود . .
ارسال شده توسط salek
در چنين کنند بزرگان
در
21:23
| نظر ها (0)
| دنبالک ها (0)
| بیشترین خروج ها (0)
(صفحه 1 از 1، 5 ارسال)
|
جستجوی سریعموضوعاتبایگانیآمار سايت265 مطلب نوشته شده
352 نظر داده شده
1774 بازديد کننده در ماه
33 بازديد کننده درروز جاری
8 بازديد کننده آنلاين
متحد شدن با این وبلاگمدیریت وبلاگ |