سه شنبه، 30 آبان 1391روز عاشورا ست...سه شنبه، 20 تیر 1391تو کیستی![]() تـــو کـیـسـتـی کـه مـن اینگـونـه بیتو بـیتـابـم شــب از هــجــوم خیــالــت نـمــیبــرد خــوابــم تـــو کــیـسـتـی کـه مـن از مـوج هـر تبسـم تــو بـــســان قــایــق ســرگــشــتــه روی گـــردابــم مــــن از کــــجـــا ســر راه تـــــو آمـــدم نـــاگــاه چـــه کـــرد بــا مــن آن نـــگـــاه شــیــــریـــن آه تــو دوردســت امیــدی و پــای مـن خسته است چـراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است تـــو آرزوی بـــلـــنـــدی و دســـت مـــن کــــوتــاه مــدام پــیـش نـگـــاهــی مـــدام پــیــش نــگــاه چــــه آرزوی مــحــالـیاسـت زیــســتــن بــا تــو مـــرا هـمـیــن بـگـذارنـــد یــک ســخـــن بــا تــو فريدون مشیری شنبه، 24 دی 1390يا كورند يا مستند يا ديوانه ...شنبه، 26 شهریور 1390مشت در جیب!جمعه، 14 مرداد 1390نکته ای جالب از حافظ!![]()
اول این غزل رو بخوانید
بر نيامد از تمناى لبت كامم هنوز / بر اميد جام لعلت دردى آشامم هنوز روز اول رفت دينم در سر زلفين ت و/ تا چه خواهد شد درين سودا سر انجامم هنوز ساقيا يك دور ده زان آب آتش گون كه من / در ميان پختگان عشق او خامم هنوز از خطا گفتم شبى موى ترا مشك ختن / مى زند هر لحظه تيغى زان بر اندامم هنوز نام من رفتست روزى بر لب جانان به سهو / اهل دل را بوى جان مى آيد از نامم هنوز پرتو روى ترا در خلوتم ديد آفتاب / مى رود چون سايه هر دم بر در و بامم هنوز در ازل دادست ما را ساقى لعل لبت / جرعه جامى كه من مدهوش آن جامم هنوز اى كه گفتى جان بده تا باشدت آرام دل / جان به غمهايش سپردم نيست آرامم هنوز در قلم آورد حافظ قصه لعل لبت / آب حيوان مى رود هر دم ز اقلامم هنوز انصافا تشبیه ها و انتخاب کلمات و همچنین آهنگین و روان بودن این غزل مسحور کننده است، ولی یک نکته جالب هم در آن هست که سالها پیش آن را پس از شنیدن یکی از آلبوم های حسام الدین سراج (که همین غزل رو به زیبایی خوانده) به ذهنم رسید. و آن اینکه پس از شنیدن بیت زیر : نام من رفتست روزى بر لب جانان به سهو / اهل دل را بوى جان مى آيد از نامم هنوز به فکر افتادم توی قرآن دنبال کلمه حافظ بگردم . با کمک یک نرم افزار که داشتم یک جستجوی ساده کردم و دیدم در کنار حدود 18 باری که از کلماتی مثل حافظا، حافظون و ... در قران اومده فقط یک بار کلمه "حافظ" دیده میشه إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ هيچ كس نيست مگر اينكه نگاهبانى بر او [گماشته شده] است سوره طارق آیه 4 بعد این نکته رو به یکی از اعضای فامیل که سمتی در یونسکو داشت هم گفتم و او هم گفت که در یکی از نامه هاش این نکته رو برای یونسکو نوشته . همین، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید منبع شنبه، 25 تیر 1390پاسخ امن یجیب ها![]()
ای پاسخ گرامی امن یجیب ها
تعجیل کن به خاطر ما ناشکیب ها چشم جهان به چشمه دستان سبز توست جاری شو از ورای فراز و نشیب ها تکلیف انتقام شهیدان به دوش کیست؟ خون مسیح مانده به روی صلیب ها! برخیز و بزم شب زدگان را به هم بزن ای آشنا به ندبه و اشک غریب ها تعجیل کن به خاطر صدها هزار چشم ای پاسخ گرامی امن یجیب ها نغمه مستشار نظامی یک شنبه، 29 خرداد 1390خدايا به علمای ما مسئوليت....![]()
امروز سالگرد شهادت معلم شهيد دکتر علی شريعتی ست.معلم هماره جاويد نسل ماو نسل های آينده ... شريعتی نيايش های جاودانه ای دارد که در هر عصر و نسلی نو و تاثير گذار است .شمه ای از نيايش های دکتر که گويا برای عصر حاضر بیان شده است را با هم زمزمه کنیم:
ای خداوند! به علمای ما مسئولیت ... و به عوام ما علم و به مومنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پیران ما آگاهی و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری و به دینداران ما دین و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف و به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه کاران ما گشتاخی و به نشستگان ما قیام و به راکدان ما تکان و به مردگان ما حیات و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی(ع) و به فرقه های ما وحدت و به حسودان ما شفا و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خودآگاهی و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت ببخش یک شنبه، 22 خرداد 1390برگردان شعر تعبير خواب قيصر امين پور به انگلیسی![]()
تعبير خواب
ديشب دوباره گويا خودم را خواب ديدم: در آسمان پر ميکشيدم و لابهلاي ابرها پرواز ميکردم و صبح چون از جا پريدم در رختخوابم يک مشت پر ديدم يک مشت پر، گرم و پراکنده پايين بالش در رختخواب من نفس ميزد آنگاه با خميازهاي ناباورانه بر شانههاي خستهام دستي کشيدم بر شانههايم انگار جاي خالي چيزي… چيزي شبيه بال احساس ميکردم! ترجمه از محسن کريمی راهجردی An Omen of a Dream Last night again I guess I dreamt of me: I was flying in the sky Between the clouds In the morning, when I woke In my bed I saw a handful of feathers A handful of feathers, warm and scattered Below my pillow Was breathing in my bed Then with doubtful yawns Touched my tired shoulders On my shoulders I could feel As if something is lost… Something like wings ! پنج شنبه، 12 خرداد 1390شبنامه-2:بارانشبنامه-1جمعه، 30 اردیبهشت 1390وداع!![]()
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم ، پیاده خواهم رفت طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد و در حوالی شب های عید همسایه صدای گریه نخواهی شنید همسایه همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت منم تمام افق را به رنج گردیده منم که هر که مرا دیده ، در گذر دیده به هر چه آینه تصویری از شکست من است به سنگ سنگ بناها ، نشان دست من است اگر به لطف و اگر به قهر می شناسندم تمام مردم این شهر می شناسندم شکسته می گذرم امشب از کنار شما و شرمسارم از الطاف بی شمار شما من از سکوت شب سردتان خبر دارم شهید داده ام ، از دردتان خبر دارم تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان دم سفر مپسندید نا امید مرا ولو دروغ ، عزیزان ، حلال کنید مرا تمام آنچه ندارم ، نهاده ، خواهم رفت پیاده آمده بودم ، پیاده خواهم رفت ؛؛؛ شعری از "محمد کاظم کاظمی" شاعر افغان خطاب به ایرانیان به هنگام مراجعت به کشورش ؛؛ پنج شنبه، 8 اردیبهشت 1390عجب گلی![]()
قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره از اصفهان بگو چند است؟ عجب گلی زدهای باز گوشهی مویت تو ای همیشه برنده! شمارهات چند است؟ به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است همین که میزنیاَش مثل بید میلرزم کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟ نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است لبت نشان تجاری شرکت قند است بِ ... بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است نشسته نرمیِ شالی به روی شانهی تو شبیه برف سفیدی که بر دماوند است دوباره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند چنین که عطر تو در کوچهها پراکنده است به چشمهای تو فرهادها نمیآیند نگاه تو پی یک صید آبرومند است هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت بِکُش! حلال! مگر خونبهای ما چند است؟ نگاه خستهی عاشق کبوتر جَلدی است اگر چه میپرد اما همیشه پابند است نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد و گفت: روزی عشاق با خداوند است رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت نترس – آه کسی نیست - دود اسفند است قاسم صرافان سه شنبه، 30 فروردین 1390خواب آشفتهچهارشنبه، 20 بهمن 1389دعا![]()
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟ سهراب سپهری سه شنبه، 7 دی 1389دوره ارزانی!!
(صفحه 1 از 2، 25 ارسال)
» صفحه بعد
|
جستجوی سریعموضوعاتبایگانیآمار سايت265 مطلب نوشته شده
352 نظر داده شده
2218 بازديد کننده در ماه
10 بازديد کننده درروز جاری
7 بازديد کننده آنلاين
متحد شدن با این وبلاگمدیریت وبلاگ |